«باغی میان دو خیابان؛ چهار هزار و یک روز از زندگی کامران دیبا» عنوان کتابی خواندنی‌ است که تاکنون چهار بار در ایران تجدید چاپ شده و تصویر روشن و جذابی از کامران دیبا، معمار طراز اول و اولین مدیر موزه هنرهای معاصر تهران ترسیم می‌کند.

دیبا طی چهار هزار و یک روز کار در ایران، آثار شگفت‌انگیزی از خود به جا گذاشت: از موزه هنرهای معاصر تهران (که به زیبایی موزه گوگنهایم نیویورک را با سنت‌ها و آداب و نوع زندگی اجتماعی در ایران پیوند می‌زند) گرفته تا پارک شفق و فرهنگسرای نیاوران و شوشتر نو.

همگی این آثار حکایت از معماری بسیار تیزهوش، باسواد و کم نظیر دارد که از غرب وام می‌گیرد و می‌آموزد (از سال‌های جوانی‌اش در نیویورک) اما الزاما غرب‌زده و شیفته بی‌چون و چرای غرب نیست و موفق می‌شود آموخته‌هایش را با سنت‌ها و نگاه ایرانی جامعه پیوند بزند. او به مانند بسیاری از روشنفکران آن دوره، فریفته خلق و چپ و توده و لنین و استالین و مائو نمی‌شود. به رغم نسبتش با ملکه ایران فرح دیبا، دختر عمویش، از سلطنت و قدرت حاکم برای پیشبرد اهدافش سوء‌استفاده نمی‌کند و گاه حتی در برابر تصمیم اشتباه شاه و اطرافیانش می‌ایستد؛‌ مثل مخالفت با تغییر اطراف حرم امام هشتم شیعیان در مشهد. از طرف دیگر طوفان ویرانگر مذهب و انقلاب اسلامی فعالیتش را در ایران متوقف می‌کند تا آ‌ن‌جا که بعد از مهاجرت هم معماری را کنار می‌گذارد؛ و چه حیف.

کامران دیبا نمونه نسل شگفت‌انگیزی است که فهم و درک درستی هم از غرب و هم از مردمان کشور خودش با آداب و سنت‌های خاص خود دارد و در ترکیبی نادر و غریب، به دستاورد غبطه برانگیزی می‌رسد که به گمانم هیچ معمار ایرانی سده بیستم به آن دست نیافت.

نمونه روشنش عمارت موزه هنرهای معاصر تهران است که بسیار پیشروتر از زمان ساختش به نظر می‌رسد و هنوز یکی از زیباترین و کارآمدترین معماری‌ها در تهران پیش و پس از انقلاب محسوب می‌شود که ساختارش ترکیبی است از پشت‌بام‌های گلی ایرانی در شهرهایی چون یزد و کاشان با معماری غربی که در یک چرخش عظیم رو به پایین در راهروهای طولانی خود تمام گالری‌ها را به ترتیب رو در روی مخاطبش قرار می‌دهد.

دیبا که شیفته معماری موزه گوگنهایم در نیویورک می‌شود، با رویای داشتن چنین موزه‌ای به ایران باز می‌گردد. او بسیار جلوتر از زمان خودش- حتی در مقایسه با اروپا- خوب می‌داند که گنجینه‌ای از نقاشی‌های قرن بیستم چقدر می‌تواند با ارزش باشد. خلاف تصور، راه افتادن پروژه و تأمین بودجه آن سال‌ها طول می‌کشد (دیبا توضیح می‌دهد که دیدارش با پهلبد، وزیر فرهنگ، به جایی نمی‌رسد) اما بالاخره با کمک فرح دیبا (پهلوی) ملکه هنردوستی که بسیاری از تحولات هنری شگفت‌انگیز نیمه دوم دهه ۴۰ و همین طور دهه ۵۰ را در ایران رقم زد؛ از افتتاح تئاتر شهر و تأسیس کارگاه نمایش و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تا جشن هنر شیراز این پروژه هم میسر شد و موزه هنرهای معاصر با این عمارت زیبا با مدیریت خود کامران دیبا به ثمر رسید: («اگه اشاره‌ت به رابطه‌ من با قدرته ‌که خیلیا فکر می کنن یک دلیل موثری بوده، من انکارش نمی‌کنم ولی اون رابطه به هیچ وجه کیفیت کار منو تضمین نمی‌کرد. مثل این که کتاب و مداد و انتشارات رو در اختیار نویسنده‌ای بگذارن، ولی اون باید بلد هم باشه از خودش یک اثری رو به وجود بیاره.»ص ۱۲۱)

با حسن نیت و هوش و فهم درست کامران دیبا، ایران صاحب گنجینه‌ای از نقاشی‌های قرن بیستم، به ویژه آثار بعد از جنگ دوم جهانی شد؛ از نقاشی‌های پیکاسو و جکسون پولاک تا مارک روتکو و فرانسیس بیکن که مهم‌ترین و بزرگ‌ترین گنجینه آثار هنری نیمه دوم قرن بیستم در خارج از جهان غرب را شکل داد؛ گنجینه‌ای که با استفاده از فرصت استثنایی بالا رفتن قیمت نفت و شکوفایی اقتصادی در ایران، و رکود اقتصادی در جهان و پایین آمدن قیمت آثار هنری شکل گرفت و حالا با ارزش میلیاردها دلار، در زیرزمین موزه هنرهای معاصر تهران خاک می‌خورد (از جمله تابلوی دوران طلایی اثر آندره دورن که به خاطر برهنگی تاکنون هیچ‌گاه به نمایش درنیامده یا اثر سه تکه‌ای از فرانسیس بیکن که تنها دو تکه آن نمایش داده شد!)

متن گفت‌وگوی رضا دانشور با کامران دیبا به همراه متن‌هایی که خود دیبا در توضیح برخی مسایل نوشته، آمیخته شده- و به رغم ناهمگونی و گاه نامشخص بودن فرق مصاحبه و نوشتار توضیحی و حتی بریده روزنامه- در نهایت کتاب جذاب و خواندنی‌ای را شکل داده که تصویر کامل و روشنی از یک روشنفکر طراز اول ترسیم می‌کند. دیبا همه چیز را گام به گام با طمأنینه توضیح می‌دهد. از غره شدن و توضیح اضافی خبری نیست و از سویی توضیحات او همه موارد مهم را درباره آثارش در برمی‌گیرد.

ابتدا توضیح می‌دهد که خلاف تصور، فرح دیبا به دلیل مشکل داشتن رضا شاه با خانواده دیبا که به شاهان قاجاری نزدیک بودند، از فرصت دادن به خانواده‌اش ابا داشت و اگر سماجت و پیگیری‌های خود کامران دیبا نبود، هیچ کدام از این پروژه‌هایش به ثمر نمی‌رسید.

دیبا در حین توضیح آن روزها، گاه به بحث‌های تحلیلی طراز اولی می‌رسد و توضیح می‌دهد که چطور از معماری ایرانی در آثارش سود می‌جوید، یا چطور به ایرادات معماری مجتمع‌های مسکونی حومه پاریس - که مشکلات اجتماعی دهه‌ها بعد این کلانشهر را رقم زد- واقف است، و چگونه از انتقادات عمدتا چپ‌ها جان سالم به در برد و در نهایت زمان ثابت کرد حق با اوست (رییس دوسالانه پاریس در روزنامه لوموند: «چه ربطی بچه ایرانی به کار پیکاسو و پولاک دارد؟» صفحه ۱۴۰).

دیبا می‌فهمد و اصرار دارد که بچه ایرانی هم می‌تواند به پیکاسو وپولاک ربط داشته باشد. او با هوشمندی از تلفیق فرهنگ‌ها حرف می‌زند و این که خرید و نمایش هنر مدرن در ایران، چه تأثیر شگفت‌انگیزی بر نقاشان ایرانی خواهد گذاشت. او سال‌ها پیش از بسیاری از کشورهای غربی حس کرده بود که موزه‌ای از هنر معاصر می‌تواند به یک جاذبه توریستی بدل شود. در عین حال، با حذف سنت‌ها و هر آن چه که به زندگی عادی و معمولی جامعه مربوط بود مخالفت می‌کرد. در دربار در برابر گروهی از مهندسان که می‌خواستند تمام بازار و محوطه کنار حرم امام رضا در مشهد را خراب کنند، به جد ایستاد، هرچند در نهایت به دلیل فرمان شاه موفق نشد («می‌دونی همه‌ مشکل ما یک نسل مدرن سطحی بود. سطحی‌نگری و ظاهر‌سازی. یکی از دعواهای ما این بود.... به این بهانه‌ها می‌خوان یک چیزهایی رو که مردم باهاش زندگی کردن و مأنوس هستن از بین ببرن و همه رو بکنن تو آپارتمان، بولوار، میدون، فواره... در هر صورت اون بافت اطراف حرم حال داشت، زیبا بود کوچه پس‌کوچه‌های تنگ و گشاد و متنوع... به نظرم اونجا یه صدا بود شور و هیجان بود حالا بوی چلوکباب هم می‌اومد، بوی فاضلاب هم می‌اومد. بعضی جاهاش هم بوی دارچین و بوی دکان عطاری. اون زندگی بود. شما نمی‌تونین این رو با گل و بلبل و فواره عوض کنید.» ص ۱۳۴ و ۱۳۵)

دیبا در توضیح ترکیب سنت و مدرنیسم در کارش می‌گوید: «الان که نگاه می‌کنم- اون وقت ممکنه آگاهانه نبوده- می‌بینم راهی رو رفته‌ام که می‌خواستم نو، مدرن و آوانگارد باشه و رفتارم در این راه حاصل یک برداشت دیالکتیک زمانی- تاریخی بوده. یک جامعه سنتی بوده و ما بهش آگاهی داشتیم، بعد خب مدرنیسم بوده که بهش کشش داشتیم و لزومشو حس می‌کردیم و کار من یک سنتزی از این دو. برای این که فکر می‌کردم یک ریشه‌هایی رو نمی‌خوام قطع کنم. اون ریشه‌ها چی بودن؟ اون فرهنگ اصیل وطنی بوده که من می‌شناختم مخصوصا تو معماری.» (ص ۵۷).

هر چه به انتهای کتاب نزدیک‌تر می‌شویم، دریغ و حسرت خواننده بیشتر می‌شود؛ این که چطور تهران به «یک شهر از دست رفته» (ص ۱۹۰) در معماری بدل شده و این که یک انقلاب واپس‌گرا چگونه جلوی حرکت درست مرکز شگفت‌انگیزی چون موزه هنرهای معاصر را گرفت (که خود نمادی است از جلوگیری از حرکت رو به جلو در همه زمینه‌های دیگر و بازگشت به سده‌ها قبل با تبلیغات ایدئولوژیک، اقتصاد ویران و اضافه بر آن کنکاش حکومت در زندگی شخصی آدم‌ها از جمله در مسأله حجاب).

علیرضا سمیع آذر- تنها مدیر موجه موزه هنرهای معاصر تهران در دوران پس از انقلاب که برای اولین بار نمایشگاهی از گنجینه موزه برپا کرد- در موخره‌ای بر کتاب به شکلی به این حسرت اشاره دارد: «اکنون می‌توان اندیشید که اگر این تلاش، مستقل از تلاطم‌های سیاسی اجتماعی مقارن با انقلاب اسلامی، چند سالی دیگر تداوم می‌یافت، حالا خیلی از محققین و علاقه‌مندان به هنر مدرن غربی مجبور بودند برای مشاهده نزدیک بهترین نمونه‌های این هنر به ایران سفر کنند.» (ص ۲۳۰)

خبرهای بیشتر

پربیننده‌ترین ویدیوها

آستانه
جهان‌نما
خبرها
خبر ورزشی

شنیداری

پادکست‌ها