زندگی یک قاضی دادگاه انقلاب و تردیدهایش نسبت به خانوادهاش در بحبوحه اعتراضات ایران، موضوع واپسین فیلم محمد رسولاف - دانه انجیر معابد- است که تنها فیلم ایرانی شرکتکننده در هفتادوهفتمین دوره جشنواره کن محسوب میشود و روز جمعه ۲۴ مه نمایش خواهد داشت.
زندگی یک قاضی دادگاه انقلاب و تردیدهایش نسبت به خانوادهاش در بحبوحه اعتراضات ایران، موضوع واپسین فیلم محمد رسولاف - دانه انجیر معابد- است که تنها فیلم ایرانی شرکتکننده در هفتادوهفتمین دوره جشنواره کن محسوب میشود و روز جمعه نمایش خواهد داشت.
نام محمد رسولاف همواره با عبارت «فیلم سیاسی» پیوند خورده و هر فیلم او انتقادی صریح و بیپرده است نسبت به تراژدی انقلاب ۵۷. تا آنجا بهنظر میرسد در شیوه فیلمسازی او «التهاب موضوع» از جایگاه ویژهای برخوردار باشد؛ در واقع کارنامه او نشان میدهد هر فیلم از فیلم قبلیاش موضوعی پیچیدهتر و ملتهبتر را نشانهگذاری میکند اما در عین حال این پیچیدگی را به سادهترین زبان ممکن بازگو میکند. زبان سینمای محمد رسولاف به سادگی زبان مردم کوچه و خیابان است و تردیدی نیست که فیلمهایش برای تماشاگر عام ساخته شده و نه مخاطبان خاص جشنوارههای هنری. رسولاف خلاف اغلب فیلمسازانی که بهدلیل سبک یا شکلهای نامتعارف فیلمسازی، توجه جشنوارههای هنری را به خود جلب میکنند، به هیچ عنوان «فیلمساز جشنوارهای» نیست و مخاطب هدفش عادیترین مردمان هستند ولی به دلیل سانسور و سرکوب است که امکان نمایش داخلی ندارد و سر از جشنوارهها درآورده است.
اما عبارت «فیلم سیاسی» بهنظر میرسد بیش از حد کلیگویانه و همهجانبه تلقی شود. به تعبیری هر فیلمی که در جمهوری اسلامی ساخته میشود سیاسی است زیرا فیلمهای رسمی و دارای مجوز، تحت نظارت و سیطره وزارت ارشاد، خود را با محدودیتهای روایی و فرمی سانسور وفق میدهند، و در مقابل فیلمهای زیرزمینی و غیرمجاز -همانطور که از نامشان برمیآید- در واکنش به یک سیاست ساخته شدهاند.
از سوی دیگر فیلم سیاسی، طیفها و گونههای مختلفی را در بر میگیرد و در ایران، از سینمای رسولاف تا فرهادی و حتی تا حاتمیکیا هرکدام بهنوعی سیاسی محسوب میشود؛ در حالی که فیلمهای رسولاف در نمایش «سرکوب» با یکدیگر اشتراک دارد. هرکدام بهنوعی درباره یک وضعیت عادی است که قدرت و حاکمیت آن را برهم میریزد، هرکدام درباره یک سرکوب است. مشهورترین - و پربینندهترین- فیلم او -شیطان وجود ندارد، فیلمی که خرس طلایی جشنواره برلین را از آن خود کرد- درباره چنین وضعیتی است.
فیلم در چهار اپیزود، روایت اختناق و سرکوبی است که بهشکلی کاملا عادی نشان داده میشود. شاید پایان نخستین اپیزود فیلم یکی از تلخترین لحظاتی است که رسولاف خلق کرده باشد: داستان اپیزود نخست درباره مردی است که زندگی آرامی دارد؛ خانوادهای شاداب و لحظههایی سرگرم. مرد از سر کار به خانه میآید، بههمراه خانوادهاش به خرید مایحتاج خانه میروند، تفریح میکنند، و یک موقعیت کاملا آرام از یک روز عادی زندگی مرد نمایش داده میشود. سپس در ساعت گرگ و میش از خواب بیدار شده و به محل کارش میرود. در آغاز مشخص نیست که شغل او چیست اما با بهمحض آنکه در دفتر کارش دست روی دکمهای میگذارد، تصویر با یک جامپ کات، نشان میدهد حرفه و پیشهاش را! او مسوول اعدام است و تصویر آخرین لحظات بخش نخست فیلم، بدنهای بیجان اعدامیانی را نشان میدهد که در حال جان دادن هستند. در سینمای محمد رسولاف، موضوع به واقعیترین شکل ممکن بیان میشود -از این روی گاه جلوههایی از مستند-داستانی را میتوان در آثارش مشاهده کرد. او سعی دارد بدون تکلف، واقعیت سرکوب را نشان دهد. فرم آثارش با سادگی محض آمیخته، گویی فیلمها نمایشی از یک واقعیت تلخ هستند. تراژدی اگر هست، برآمده از یک واقعیت است نه نمایش و خیالپردازی.
میتوان گفت رسولاف با فیلم دستنوشتهها نمیسوزند سر زبانها افتاد. این فیلم اولینبار در بخش نوعی نگاه شصتوهفتمین دوره جشنواره کن به نمایش درآمد. داستان فیلم مربوط به دوران قتلهای زنجیرهای است و ماجرای اتوبوس ارمنستان - که نافرجام ماند و از مرگ چندین نویسنده جلوگیری کرد. دستنوشتهها... درباره سرکوب نویسندهها و هنرمندانی است که تنها جرمشان فعالیت فرهنگی است و نیمنگاهی نیز به واپسین ماههای زندگی سیامک پورزند دارد که در آرزوی دیدار فرزندش تا آخرین دم مقاومت کرد و پس از آنکه نتوانست بر سرکوب حاکمیت غلبه کند، خود را از پنجره به بیرون پرت کرد. در این فیلم مأمور امنیت نیز به یکی از روزنامهنگاران دیروز و اکنون روزنامه کیهان بیشباهت نیست.
در مجموعه فیلمهای رسولاف، مأمور امنیتی همانقدر معمولی است که باقی مردم -حتی در دستنوشتهها... به مشکلات شخصی و مالی دو مأمور امنیت نیز پرداخته میشود؛ یکی از مأموران علیرغم گوش به فرمان بودن قادر نیست هزینه درمان فرزندش را تأمین کند - درست مانند اپیزود اول شیطان وجود ندارد که در آن مسئول اعدام مثل باقی آدمهاست، قسط پرداخت میکند، حقوق ماهیانهاش را از بانک دریافت میکند و ... در واقع برگ برنده رسولاف در میان فیلمسازان معترض به جمهوری اسلامی شاید در این است که او بهجای پرداختن به خیر و شر و بد و خوب و نشان دادن امنیتیها بهمثابه افرادی خونخوار و مخوف، اتمسفر را هراسآلود و ویرانگر نشان میدهد؛ گویی در فیلمهای رسولاف آدمها در یک فضای مسموم و فاسد تنفس میکنند و این فساد جامعه است که مأموران را بهعنوان افرادی عادی، بیاحساس و بیروح کرده و چون ماشینهایی میمانند که دست به هرکاری میزنند.
در میان آثار رسولاف که عمدتا با واقعیت موضوع کار میکند و در زبان سینما، چنان بیپروا به موضوعات ملتهب میپردازد که گویی مستندی است از یک سرکوب، فیلم لرد جایگاهی متفاوت دارد و شاید نمادینترین فیلم او محسوب میشود. لرد داستانی پرآب و تاب از یک خانواده است که برای زندگی به دل طبیعت بکر شمال ایران میزنند و پس از چندی با فساد روابط اداری مواجه شده و رفتهرفته درمییابند محل کوچک و زیبایشان تحت یک امپراتوری است و تمام شهر در خدمت فاسد بزرگ. از این روی اگرچه داستان فیلم، مرد خانواده را وامیدارد به انتقام اما او در میان مردمان تنهاست و در پایان به نابودی خودش میانجامد؛ روایتی تلخ و نمادین که بیتردید نسخه ایرانی محله چینیهای رومن پولانسکی را بهخاطر میآورد -اینبار خشنتر و صریحتر.
گرایش رسولاف به واقعیت را میتوان در همان نخستین فیلم بلندش پی گرفت -گاکومان (به معنای ساعت گرگ و میش). این فیلم که در جشنواره فجر توانست جایزه بهترین فیلم اول را دریافت کند، یک مستند داستانی است درباره دو زندانی که با یکدیگر ازدواج میکنند. این گرایش را میتوان حتی در کلاسیکترین فیلمش جزیره آهنی نیز دریافت کرد؛ فیلمی درباره نفتکشی در حاشیه خلیج فارس. نفتکشی متروک که اکنون محل سکونت مردمی است که امکان زندگی در خشکی ندارند و از شر سرکوب زمین به آب پناه بردهاند اما رفتهرفته این کشتی نیز درگیر یک امپراتوری میشود و آسایش ساکناناش را سلب میکند.
رسولاف در هر فیلمش جلوهای از تاریخ سرکوب را نشانهگذاری میکند؛ تاریخی که شاید مردمان در شکلگیریاش بیتأثیر نبودهاند و اکنون به آن عادت کرده و با آن خو گرفتهاند و اغلب حواسشان نیست که در چه فضای شومی زیست میکنند -در حالی که فیلمهای او تلنگری است به سرکوب و اختناق در ایران.