«مینشستیم کیهان میخواندیم، هر چه نوشته بود در ذهنمان وارونه میکردیم و به آنچه در جامعه میگذشت، دست مییافتیم.»
این شوخی رایج بسیاری از زندانیان سیاسی پس از آزادی است. اغلب نیز چنین پاسخی میشوند که: «وضعیت ما نیز این بیرون تفاوت چندانی با شما نداشت.»
همین مکالمه طنزآمیز، تصویری نسبتا دقیق از وضعیت آزادی رسانه در ایران بهدست میدهد.
رسانههای داخل کشور، سالهاست از روزهای اوج و طلایی خود فاصله گرفتهاند.
حتی در وضعیت سفید نیز برای این رسانهها رمق چندانی نمانده تا به رسالت اصیل خود، آگاهیرسانی مستقل و نور تاباندن بر تاریکخانهها، بپردازند. دادگاه و توقیف و حبس، در کنار فقدان امنیت شغلی، دغدغه معیشت و بسیاری علل دیگر، روزنامهنگاران و رسانههای داخل کشور را به خودسانسوری کشاندهاست.
بیش از تمام اینها اما بیاعتمادی جمعی به رسانههای رسمی و دارای مجوز، عاملی حیاتی در عدم تاثیرگذاری این رسانههاست.
در دومین سالگرد قتل حکومتی مهسا ژینا امینی، هنوز هم وقتی از نقش رسانهها در اعتراضات سال ۱۴۰۱ سخنی به میان میآید، بلافاصله نام دو روزنامهنگار زن ایرانی به ذهن خطور میکند: نیلوفر حامدی و الهه محمدی. روزنامهنگارانی که با حبس طولانیمدت مواجه و حتی با اتهام «جاسوسی» روبهرو شدند.
این دو اما تنها روزنامهنگارانی نبودند که در آن سال خونبار هزینههای سنگین پرداختند.
بنا بر گزارش کمیته جهانی حمایت از روزنامهنگاران، از شهریور ۱۴۰۱ و پس از قتل مهسا ژینا امینی، دستکم ۴۰ روزنامهنگار، عکاس و مستندساز، شاغلان در رسانههای رسمی یا خبرنگاران آزاد، بازداشت شدند.
جستوجوی این فهرست بلندبالا، جامعه را با نامهایی آشنا میکند که تا به حال به گوشش نخورده بود. عجیبتر اینکه برخی از آنها از رسانههای حکومتی چون «خبرگزاری مهر» بودهاند که بهدلیل پوشش یا شرکت در اعتراضهای مردمی بازداشت شدند.
با وجود تعداد قابل توجه روزنامهنگار و خبرنگار شجاع و مستقل اما اگر از میزان تاثیرگذاری رسانههای داخلی در جریان اعتراضها، خیزشها و جنبشها بپرسیم، پاسخ تقریبا هیچ است.
اینکه چرا و چهطور به این نقطه رسیدیم، جای سوال است.
چنبره دیو مخوف «امنیتی» بر پیکر رسانه
حساسیت و بدگمانی رهبر جمهوری اسلامی نسبت به رسانه و فعالان آن، بر هیچکس پوشیده نیست.
علی خامنهای از زمانی که بر کرسی ولایت فقیه تکیه زد، در اغلب سخنرانیهای خود دستکم اشاره کوتاهی به «نقش رسانهها» در «کنترل و مهندسی افکار عمومی» داشته است.
این حساسیت چنان است که او حتی در سخنرانی فروردین ۱۴۰۳ خود در جمع شاعران نیز گفت که «شعر رسانه است» و از این طریق دوباره به اهمیت رسانه پرداخت و اشاره کرد: «رسانه از موشک و پهپاد هم در عقب راندن دشمن موثرتر است.»
تحلیل محتوای سخنرانیهای خامنهای در باب «رسانه»، نگاه بدبینانه او را به این عرصه نمایان میکند.
«تریبون بیگانگان»، «نشخوار تفکرات غرب»، «جنگ نرم»، «شبیخون فرهنگی» و سرآمد تمام آنان «جنگ رسانهای». اینها، همان کدهایی هستند که به «امنیتی شدن فضای رسانه» منجر شده است.
اگرچه آماری رسمی از شمار نشریات و روزنامههای توقیف شده در ۴۰ سال گذشته در دست نیست اما با نگاهی تاریخی دستکم ۷۰ عنوان از این رسانههای توقیف یا لغو مجوز شده را میتوان بهخاطر آورد.
این چنبره سخت امنیتی بر سر رسانهها، کار را به جایی رسانده که مطابق گزارش سازمان گزارشگران بدون مرز در اردیبهشت ۱۴۰۳، از حیث آزادی رسانه، ایران در میان ۱۸۰ کشور رتبه ناامیدکننده ۱۷۶ را به خود اختصاص داده است.
در این فهرست، تنها سوریه، کره شمالی، افغانستان و اریتره از ایران پایینتر قرار گرفتند.
بدیهی است که در چنین شرایطی، انتظار تاثیرگذاری رسانههای داخلی در برهه اعتراضها و خیزشهای مردمی که در آن فضا حتی امنیتیتر از وضعیت سفید است، انتظاری گزاف و غیرمنصفانه است.
اما «امنیتیسازی» تنها عامل بیتوجهی جامعه به رسانهها نیست.
اعتماد، حلقه مفقوده
در یکی از بولتنهای هک شده خبرگزاری فارس در سال ۱۴۰۱، به نشستی میان فرماندهان سپاه پاسداران و خامنهای اشاره شده است که در آن، فرماندهان امنیتی و نظامی از خطرات دستگیری مولوی عبدالحمید اسماعیلزهی، امام جمعه اهل سنت زاهدان، سخن گفتهاند.
اینجا خامنهای دیگر تاکتیک رایج حکومت را پیشنهاد کرده است: «نباید بازداشت شود، بیآبرویش کنید.»
در حوزه رسانه نیز سالهاست همین تاکتیک اجرایی شده است: حکومت تلاش میکند رسانههای منتقد و مستقل داخلی را علاوه بر سرکوب، بیآبرو کند. اتصال این رسانهها به آنچه «غرب» میخوانند، فاسد و دروغگو نامیدن خبرنگاران این رسانهها و پروندهسازیهای اخلاقی و مالی برای آنان، از دیگر تاکتیکهای رایج حکومت برای مقابله با رسانههای داخلی است.
در سالهای اخیر این تاکتیک نهتنها از جانب حکومت که از سوی جریانهای سیاسی نیز علیه رسانههای مخالف خود به کار میرود، تا جایی که حتی روزنامهنگار زندانی چون الهه محمدی به «تجزیهطلبی» متهم و رسانهها و روزنامهنگاران راستگرا و ملیگرا، به مزدوری و جاسوسی برای حکومت متهم میشوند.
اگرچه گاهی رسانههای داخلی نیز با موضعگیریهای خود در برهههای حساس نظیر شلیک موشک سپاه پاسداران به هواپیمای اوکراینی به اعتماد عمومی ضربه زدهاند اما از نگاه برخی ناظران و فعالان رسانه، چنین حملات جناحیای به رسانهها و روزنامهنگاران منتقد حکومت بهخصوص در داخل کشور، جامعه را با بحران سقوط در اعتماد به رسانههای رسمی مواجه میکند.
گواه این بیاعتمادی جمعی به رسانهها را میتوان در نظرسنجیهای موسسه گمان و مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران (ایسپا) یافت.
بنا بر نظرسنجی تیر ماه ۱۴۰۲ که از سوی موسسه گمان درباره «نگرش ایرانیان به رسانهها» صورت گرفت، بیش از ۶۸ درصد مردم ایران اخبار روز را اغلب اوقات از طریق «شبکههای اجتماعی» دنبال میکنند و حدود ۳۵ درصد از طریق شبکههای فارسیزبان خارج از کشور.
سهم صداوسیما ۱۲/۵ درصد و سهم روزنامهها و نشریات داخلی تنها ۲/۵ درصد است.
اگرچه این آمار با نظرسنجی حکومتی ایسپا که در آبان ۱۴۰۲ صورت گرفت بسیار متفاوت است اما سقوط اعتماد جمعی به رسانههای رسمی را حتی در نظرسنجی ایسپا نیز میتوان یافت.
مطابق نظرسنجی ایسپا، حدود ۳۸ درصد مردم اخبار را از طریق صداوسیما پیگیری میکردند.
این آمار در سال ۱۳۹۶، ۵۱ درصد بوده است.
ایسپا اینطور گزارش داده که ۳۱ درصد مردم اخبار را از طریق شبکههای اجتماعی دنبال میکنند؛ هر چند مطابق این نظرسنجی در سال ۱۳۹۶ تنها ۱۲ درصد مردم به اخبار شبکههای اجتماعی اعتماد داشتهاند.
بر این اساس، حتی در نظرسنجی حکومتی ایسپا نیز اعتماد به شبکههای اجتماعی حدود ۲۰ درصد افزایش داشته است.
معترض بیرسانه، معترض بیصدا
رسانه، سکویی برای ارسال پیام معترضان به جهان است. سکویی برای انسجام فکری و همدلی اجتماعی. معترضی که رسانه نداشته باشد، حتی اگر به خون بغلتد، مرگ ایثارگرانهاش کمثمر خواهد شد.
اگرچه گسترش شبکههای اجتماعی بستری بینهایت وسیع برای خبررسانی و هدایتگری فراهم آورده است و میتوان آن را فرصتی برای مقابله با «هدایت افکار عمومی» از سوی رسانههای رسمی دانست اما بسیاری از کارشناسان حوزه خبر و رسانه، خطرات آن را بیش از امتیازاتش ارزیابی میکنند.
موج عظیمی از حسابها غیررسمی که به بهانه «حفظ امنیت» نام و نشان و خط و ربط مشخصی ندارند، بهطور مداوم دست به پخش اطلاعات میزنند.
حسابهایی که بعضا حتی پاسخگوی اقدامات خود نیستند.
اگر به رسانه و خبرنگار شناخته شده و رسمی نتوان اعتماد کرد، چگونه به ریسمان حسابی غیررسمی و بینام نشان میتوان چنگ زد؟
جنبش و خیزش بیرسانه، محکوم به شکست یا تضعیف است. جامعه باید اعتماد خود را به رسانهها بازیابی کند و از سوی دیگر، رسانهها نیز باید با خود انتقادی بیرحمانه، اعتبار از دست رفته را باز یابند.
سیل خروشان و امواج دیگر اعتراض، دیر یا زود مجددا از راه خواهد رسید. شالوده سست رسانهها اگر تقویت نشود، این بار سقوط خواهند کرد.
در آن روز، چراغی جز چراغ رسانه به کار نخواهد آمد. اسارت در تاریکی و سیل ویرانگر، همه را غرق خواهد کرد. چراغی باید یافت، اگر نه، چراغی نو باید ساخت.